امشب بعداز مدتها رفتم سراغ گیتارم ببینم در چه حاله
هه ،همهی اون افکارهای قدیمیاومد تو ذهنم که اصلا هدف من از یاد گرفتن گیتار چی بود معلومه خب...
چه فکرهایی میکردم چه خاطراتی دارم
پوففففف امروز خفن حالم بد بود که خبر نرفتنمون پیش مامانبزرگم هم بدترم کرد
گریه و سردرهای بعدش هم دیگه جدا
دینا هم از چتهای نصف و نیمه ام فهمید داغونم برا همین زنگ زد و نزدیک ۱ ساعت باهام حرف زد،از هر دری گفت تا حالم بهتر بشه اما نشد که نشد ولی تظاهر کردم تا ناراحت نشه
خیلی نگرانمه،تک رفیقم هم هست دیگه
خدایا شکرت
برچسبها: گیتار, داغون, دلتنگی, رفیق